کلماتم گنگ است
جملاتم خاموش
لحظه ها درگذرند
وه چه بی فرجامند
رفتن ثانیه ها
بی سرانجامی این جاده ها
در پس پیچ و خم دالانها
در گذرگاه سکوت و نجوا
نور مهتاب چه کارم آید؟!
چون شود همچو تویی میهمانم
رخ تو همچو طلوع خورشید
از شفق بر دل من می تابد
و در آن دالانها که همه عشق خداست
آسمان را به میهمانی خود می طلبم
و در آن لحظه ی تاریک سپید که به نور رخ تو نورانیست
می سرایم بر خود آوازی بلند به بلندای تمام دنیا
مینویسم نت آهنگ طلوع خورشید بر دل ستاره ها
و در آن باغ سیاه شب نورانی زنور رخ تو
لابلای تک درختان بلند مجنون
دل من می گرید ، مجنون وار در تب باور تو
چهره ات خورشیدیست در نگاه شب من
نبض من می ماند در خم هر تپشی
تو همه افسونی در جنون دل من
ای فروغم تو بتاب در خم دالانها
ای کلامم همه تو ، تو بخوان بر دل من
تو گذر کن این زمانهای تهی را ، تو گذر کن
که شوم زنده ز روی رخ مهتابی تو
نظرات شما عزیزان:
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
پاسخ: خوش اومدین